جدول جو
جدول جو

معنی کین لس - جستجوی لغت در جدول جو

کین لس
چاپلوس، متملق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُلْسْ)
نام کرسی بخش ’هت - لوآر’ ازآرندیسمان به ریکد به فرانسه. دارای 360 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ شِ کَ)
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) :
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
اسدی.
یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم
کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
ناصرخسرو.
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
رجوع به کین کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ها نِ)
رجوع به کین جوی شود
لغت نامه دهخدا
مردم شراب خور و بدمست را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
نام کوهستانی است از نواحی بدخشان و مردمان شریر و کثیف داشته، کمال الدین ملقب به کوتاه پای که مردی شاعر بوده از جانب فخرالملک مؤیدالدوله خواجه ابوبکر ترمدی عامل و حاکم آنجا گفته است:
کوهی کشیده سربه مه هم اندر آن گم کرده ره
تاریک چون جان از گنه مکروه چون شخص از علل
گر من نه بر افسوسمی کی عامل کینوسمی
با خاک ره کی بوسمی افتان و خیزان برجبل.
(از انجمن آرا).
رجوع به تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 463 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کی رن. یکی از ولایات شمال شرقی کشور چین است که 2550000 تن سکنه دارد و مرکز آن شهر چانگ چوئن است. در این ولایت شهری هم به همین نام وجود دارد که جمعیت آن بالغ بر 512000 تن است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کش
تصویر کین کش
انتقام جو منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زین پس
تصویر زین پس
من بعد
فرهنگ واژه فارسی سره
در حالت نشسته روی باسن چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ابریشم ناخالص، ملاقه ی بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام یکی کدامین، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچینی که به گرد آغل ساخت شود
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر پایین، زیرباسن
فرهنگ گویش مازندرانی
درد شدید بخش انتهایی ستون فقرات در حدود باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
با سرین و ماتحت خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عضلات نرم کپل
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای آسیای آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق بزرگ با دسته ی بلند و صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه لیس، چاپلوس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنجک رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی